به گزارش سینماپرس، احمد بابایی، شاعر، شب گذشته در جشنواره سینماحقیقت به تماشای مستندی با موضوع جنگ سوریه نشست که «الماظا» نام داشت. او در یادداشتی بر این مستند از ظهور «یک آوینی دیگر» سخن به میان آورده است.
متن یادداشت احمد بابایی را بخوانید:
الماظا، الماظا، الماظا
یک
تصور کن!
مادری که تند و تند قدم برمیدارد تا فرزندش را از مهد به خانه برگرداند، مادری که تمام دلش نگرانی و آشوب است، مادری که دلش مثل سیر و سرکه میجوشد «مبادا دخترم بازیگوشی کند و به خیابان بیاید و ...»، مادری که آرام و قرار ندارد...، مادری که همیشه برای دختربچهاش هول است و حالا احساس میکند دیر کرده «مبادا دخترم هول کند و بترسد و گریهاش بگیرد و دلش آشوب شود و...» مادری که ...
تصور کن!
در خیابان، زنی را ببینی که با صورت به زمین خورده و زمین را ببینی که از خون لختهلخته، پر شده و خودرو بیعاطفه و نامردی را ببینی که بیهوا زده و شکسته و خرد کرده و در رفته و رفته و رفته و...
تصور کن!
بانوی زخمی، بعد از مدتها، در بیمارستان، تازه به هوش آمده و به هوش نیامده و از هر غریبهای با لهجه مادرانه، سراغ دختری را میگیرد که «مادرش گم شده»...
بگذریم!
تصورش سخت است، باید مادر باشی تا دلشوره را بدانی، بغض را بشناسی، تنهایی را بفهمی ...
تصورش سخت است!
هنوز خون زن روی آسفالتِ بهتزده، خشک نشده، از اهالی میشنوی «زن، حواسش پرت بود انگار!»
راست میگویند اهالی... هرچقدر خودروهای بیعاطفه، حواسشان جمع است مادرها حواسشان پرت است!
دو
«الماظا»، الماس نیست که ترَک بردارد و نرخش بشکند، «الماظا» حتی فرشتهای در «اشتبرق» نیست که یکریز، زیر باران میدَود و چشم تماشاگران «سینمای حقیقت» را خیس میکند، «الماظا» حتی خرابه کاخهای باستانی تدمر نیست که عکسش را نازکدلانِ (بهاصطلاح) روشنفکر و سلبریتیهای خندهدار، لایک میکنند و برایش کامنت ضد جنگ میگذارند، «الماظا» یک چریک عربی سوسیالیست نیست که هزار حماقت میکند تا احمقش نخوانند، «الماظا» نام عبری موشکهای فسفری هم نیست، که آتشش تا به مغز استخوان نرسد رهایت نمیکند...
«الماظا» بانویی زخمی است که چشمانش را در آسمان اشتبرق جا گذاشته و آهش را به گروگان گرفتهاند و بعد از مدتها تازه به هوش آمده و از هر رهگذری سراغ کودکان خود را میگیرد. کودکانی که هرکدام به طریقی مادرشان گم شده است!
«الماظا» زن نیست. مادری زخمی ست که وسط جنگ و تنهایی، گم شده است.
«الماظا» همان دو چشمی است که در اشتبرق جا مانده... یعنی وطن، مادر...
سه
مستند «الماظا» مرثیه «علیرضا آلیمین» برای بیگناهترین زن اشتبرق است که بار بزرگترین گناه دنیا بر دوش اوست: «مادر بودن و گمشدن»!
چه فرقی میکند؟ اصلاً خیال کنید تاریخ این تراژدی، سال ۲۰۱۸ میلادی و لوکیشن این قصه، بیخ گوش اسرائیل نیست و مثلاً در یک لا مکان و لا زمان واقع شده، (مثلا قصرشیرین و سوسنگرد حوالی ۱۳۵۹ هجری شمسی). فکر کنید کارگردان این روایت، «آلیمین» و اصحاب یمین نیست و اصحاب شمال است... چه فرق میکند؟
یک مستند موفق، وقتی به زلالی روح یک مادر «گمشده در زیر آوار جنگهای تحمیلی» گره میخورد که دیگر خبری از واسطههای متکبر در میان نباشد.
هنر متعهد، فتح سرزمینهای مظلومی است که غاصبانش «لهجه عبری و لحن عربی» دارند، هنر متعهد، دلال خودفروشی نیست. اگر ابزار هنر، واسطههای متکبر باشند، تعهد، شکستن همه انواع خودنماییهاست.
روایت در مستند «الماظا» چندلایه است. کارگردان، برای نشاندادن غربت انسان معاصر و قدرت تخریبی جنگهای تحمیلی، شفافترین الماسی را انتخاب کرده است که در دسترس داشته. هنر «آلیمین»، در فریاد زدن و گریستن بر جنازههای بادکرده و ساختمانهای مخروبه نیست. او برای نشاندادن هولناکی جنگ، وسط آتش و دود و گرد و غبار و داد و فریاد، یک سکوت هولناک را انتخاب کرده: قصه «الماظا»، مادری که گم شده...
«آل یمین»، با حفظ قواعد و منطق مستندسازی و در چارچوب روایت دقیق و جذاب، دغدغههای «الماظا» را با تماشاگر در میان میگذارد و سر بزنگاه، درست وقتی که مخاطب، از آوار جنگ بیرحم، دچار وحشت شده و درست وقتی که مخاطب، زیر بارانهای اشتبرق، بیچتر، متحیر مانده، رندانه خودش را کنار کشیده!
«آل یمین» موفق است، زیرا در این مستند حرفهای، نا امید نمیکند، امیدوار نیست، موضع نمیگیرد، بیتفاوت نیست، حرف اضافی ندارد، زور نمیگوید، خطکشی نمیکند، آتش نمیزند، متکبر نیست، ...
«آل یمین» به احترام مخاطب، سکوت میکند... مخاطبی که ناگهان، در بین معرکه، گیر کرده! مخاطبی که مثل سرگردانی «الماظا» در اطراف اشتبرق، باید تکلیف خودش را با این قصه ساده معلوم کند!
«آل یمین» در تراز حرفهایترین مستندسازان روزگار، رندانه، مخاطب را با «الماظا» و جنگ و خرابیها و باران و ساحل و زندگی و جای خالی «مایا» و سفره افطار، تنها میگذارد...
چهار
در نخستین نگاه، تصدیق میکنی که دغدغه کارگردان مستند «الماظا»، تنهایی و رنج زنان و کودکان و سالخوردگان جنگزده است و به این «مظلومنوازی» آفرین میگویی...
اما وقتی وسط معرکه، کنار «الماس اشتبرق»، گیر میکنی و راه پیش و پس، به رویت بسته میشود، تصدیق میکنی، باید از عادتزدگیها فاصله بگیری و پوست بیاندازی! «الماظا»، قصه «آینده بیانتخاب» مردمی است که از جنس من و تو هستند، قصه یک جزیره آتشگرفته، قصه آدمهایی که «یاوری» جز خدا ندارند...
«الماظا» قصه فطرتهایی است که حتی در خلوت و حتی در آیینه، خودشان را پیدا نمیکنند...
«آل یمین» چند بار در دل مستند، شاعرانهتر از سطح معمول مستندها سکوت کرده و آن هم تکرار صحنه زیبایی ست که در آن، باران بیحوصله به کادر دوربین میکوبد و بالاجبار، باید با همین نگاه خیس و پر از ایهام، کوچه و پسکوچههای اشتبرق را بگردی...
تکرار چندباره این مضمون شاعرانه، در مستند «الماظا» با متن زیبایی که از زبان «بانو الماظا» میشنویم، مخاطب را بی اختیار به این باور می رساند که قبول کن! چشم های این مادر، که به قول خودش سالهاست نتوانسته بر مصیبتها بگرید، در اشتبرق، جا مانده!
اینها باران نبود، اشک مادری بود که هنوز در خوابهایش «مایا» او را صدا میزند...
مستند «الماظا» بیانیه صادر نمیکند، حتی در پی تعلیم و تعلم هم نیست، برخلاف بسیاری از مستندهای معمولی روزگار ما (که یا بر مبنای رفع تکلیف، تولید شدهاند یا مانند (به اصطلاح) روشنفکران چندشآور، بلاتکلیفند...) این اثر، تکلیف خود را با هنر و مخاطب و حقیقت، روشن کرده و به برکت همین روراستی، جذاب و شیرین است.
به «علیرضا آلیمین» و همکارانش و به «سینمای ایران» دستمریزاد باید گفت.
اگر خدا بخواهد، برای آینده مستندسازی جبهه انقلاب اسلامی، «آوینی» دیگری در همین افق اندیشه میتوان رصد کرد...»
یادآور میشود، مستند الماظا داستان زنی است که بعد از حمله تروریستها به روستایشان عزیزانش را از دست میدهد. او فرار میکند، اما اطرافیانش او را همچنان در کشته شدن و اسارت اعضا خانوادهاش مقصر میدانند. بعد از سالها مصائب جنگ دست از سر او بر نمیدارد و ....
*فارس
ارسال نظر